داستان Arthas
آرتاس,فرزند برومند شاه ترنس,شاگرد اصلي پالادين بزرگ Uther The Lightbringer و فردي که زماني چشم اميد همه ي مردم Lordaeron به او بود و خوشبختي همه را در او مي ديدند,آتش کينه و انتقام چنان او را در خود فرو برد که از او يکي از ترسناک ترين و قدرتمندترينهاي سرزمين Azeroth ساخت.
فردي که وقتي متوجه شد بسياري مردمش در اثر حيله ي فردي به نام Kel’Thuzad مسوم و در آستانه تبديل شدن به undead zombies هستند تصميم محلکي گرفت,تصميمي که حتي معشوقه اش Jaina نيز زير بار آن نرفت و او را تنها گذاشت,اما آرتاس بدون توجه به اخطارهاي Uther و Jaina با اندک ياراني که برايش مانده بود تمامي مردمش را قبل از تبديل شدن به دست خود به قتل رساند!!
پس از آن براي گرفتن انتقام از باني اصلي اين حيله يعني Mal’Ganis به تنهايي پا در سرزمينهاي يخ زده شمالي قرار داد,اما افسوس که نمي دانست آرتاسي که از اين سفر باز ميگردد ديگر آن آرتاس خوش قلب و جوانمرد نخواهد بود.
نبرد و مبارزه در آن سرزمينها کار هر تازه واردي نيست اما آرتاس در آنجا با دوست قديمي و استاد شمشير زني خود Muradin ريش برزني برخورد ميکند و آنها با هم بر عليه Mal’Ganis متحد ميشوند. پس از مدتي سپري کردن در اين سرزمينها پيک مخصوص پدرش نامه اي را براي آرتاس مي آورد و او را ملزم به برگشتن به Lordaeron مي کند, اما آرتاس که تا انتقام مردم خود را نگيرد آرام نميشيند به طور مخفيانه با کمک بومي هاي آن سرزمين تمام کشتيهاي خود و يارانش را نابود ميکند که ديگر راه برگشتي براي هيچکس نباشد.
آرتاس و مورادين با هم به مصاف Mal’Ganis مي روند,اما باز هم در آن سرزمينها پيروزي با Mal’Ganis است و آرتاس که خود را در آستانه شکست ميبيند به فکر راه حلي مي افتد که زندگي وي را براي هميشه تغيير ميدهد!!
در افسانه ها گفته شده بود که در سرزمينهاي شمالي شمشيري گمشده به نام Frostmourne وجود دارد که به صاحبش قدرتي بي حد و حصر مي دهد.آرتاس که براي مردمش حاضر به انجام هر کاري بود به همراه مورادين به دنبال اين شمشير مي روند,پس از جست و جوي فراوان آنها با محافظان قدرتمند شمشير برمي خورند که تحت هيچ شرايطي حاضر به تسليم شمشير به آرتاس نيستند.با شکست دادن اين محافظان راه براي به دست آوردن شمشير باز ميشود اما در همان لحظه آخرين محافظ که در حال جان سپردن بود به آنها هشدار مي دهد که از شمشير دوري کنند,آرتاس با تمسخر در جواب او مي گويد حتي در مرگ خود نيز سعي در محافظت شمشير داري؟؟
اما آخرين گفته ي محافظ هشدار به آنهاست که “نه ميخواهم از شما در برابر او محافظت کنم!!”
با رسيدن به شمشير مورادين که نحسي شمشير را حس کرده بود به آرتاس ميگويد که بهتر است شمشير را در همين زندان يخيش باقي بگذارد و با يارانش به خانه برگردند اما آرتاس در جواب ميگويد که براي مردمش هر بهايي را حاضر است بپردازيد!!
با آزاد شدن شمشير همان لحظه تکه اي يخ پرتاب مي شود و مستقيم به قلب مورادين ميخورد,آرتاس ميخواهد به سمت مورادين رفته و به او کمک کند که نداي شمشير در ذهن او طنين انداز ميشود و آرتاس با کنار گذاشتن پتک مقدسش به نام Light’s Vengeance و برداشتن Frostmourne مورادين را رها کرده و به پايگاه براي حمله به Mal’Ganis باز ميگردد!
آرتاس با قدرت بي حدي که از Frostmourne گرفت توانست به راحتي Mal’Ganis را نابود کند.در لحظه مرگ Mal’Ganis به او مي گويد اکنون صدايي که ميشنود صداي شخص Lich king هست که آرتاس را قهرمان خود انتخاب کرده است,اما آرتاس بدون توجه به صحبتهاي او جانش را ميگيرد!
آرتاس که ديگر آن شاهزاده خوش قلب و ساده ي قديم نبود آخرين بارقه هاي پاکي و خوبي را در نيز در خود از دست مي دهد و تبديل به دست راست Lich king و اولين شواليه وي مي شود!! ادامه دارد …
آرتاس بعد از سپري کردن هفته ها به Lordaeron باز ميگردد.
با ورودش مردم که براي استقبال از شاهزاده محبوب خود جمع شده بودند با ريختن گل بر سرش از وي استقبال ميکنند اما نگاه سرد شاهزاده به همه ميفهماند که ديگر پشيزي ارزش براي آنها قايل نيست.
با رسيدن به نزد پدر,آرتاس با غينمت خود Frostmourne در مقابل پادشاه زانو ميزند.پدرش که از بازگشت او بسيار خوشحال است با صداي بلند به او به خاطر موفقيتهايش تبريک ميگويد و او را جانشين لايق خود معرفي ميکند اما آرتاس بدون توجه به حرفهاي پدر با زمزه به وي مي گويد که آخرين روز پادشهايش فرا رسيده و ديگر نياز نيست که سنگيني تاج را تحمل کند زيرا وي با نابودي اين امپراتوري حکومتي به پا ميکند که جهان را ميلرزاند.
پس از آن آرتاس از جاي خود بلند ميشود و درحالي که يارانش مقابل محافظان کاخ را گرفته اند به جلو مي رود و شمشيرش را در برابر چشمان بهت زده پدر در قلب وي فرو ميکند!با کشتن پادشاه,آرتاس که حالا لقب شواليه مرگ گرفته,با خروج از شهر و بدون پادشاه و جانشين قرار دادن حکومت شروع نابودي Lordaeron را رقم ميزند.
در کنار همه ي افسانه هاي مربوط به Frostmourne افسانه اي وجود دارد که ميگويد اين شمشير است صاحبش را انتخاب ميکند و با گرفتن روح وي قدرتهاي زيادي به او ميدهد,تا بحال کسي موفق به کنترل Frostmourne نشده بود ولي آرتاس با روح قوي و پر از نوري که داشت و با قرباني کردن آن,اولين صاحب اصلي شمشير لقب گرفت!
چند هفته بعد آرتاس با رفتن به يکي از دهکده هاي Lordaeron به نام Vandermar با Dreadlordي به نام Tichondrius بر ميخورد که شباهت بسيار زيادي به Mal’Ganis دارد.آرتاس به توصيه Tichondrius در آن دهکده اعضاي پست و دون مايه ي فرقه نفرين شدگان را که در بين مردم مخفي شدند جمع آوري ميکند تا با کمک آنها به محل جسد Kel’Thuzad برود.همان Kel’Thuzadي که آرتاس وي را مايه بدبختي مردمش ميدانست و او را دستان خود کشت اما حال ميخواست او را از مرگ بازگرداند.
با رفتن به آنجا و کشتن paladin محافظ آن محل بازمانده ي جسد Kel’Thuzad در دستان آرتاس قرار ميگيرد و در همان لحظه روح Kel’Thuzad در مقابل وي حضور ميابد.Kel’Thuzad به آرتاس ميگويد تنها او قادر به شنيدن صحبتهاي وي است و توصيه ميکند به هيچ وجه به Tichondrius اعتماد نکند و در برخورد با وي محتاط باشد.از آنجا به بعد Kel’Thuzad که زماني باعث نفرت آرتاس بود تبديل به راهنماي وي ميشود اما بقاياي جسد Kel’Thuzad در وضعيت بسيار بدي قرار دارد و براي بازگرداندن کامل وي از مرگ بايد جسد را به چاه خورشيد در Quel’Thalas برد,اما براي اين حمل و نقل نياز به ظرفي مخصوص به نام mystical urn است که در حال حاضر بقاياي پدر آرتاس در آن نگه داري ميشود و از آن بدتر اين که ظرف توسط شواليه هاي Silverhand به رهبري Uther استاد و راهنماي آرتاس نگه داري ميشود.با رفتن آرتاس به آنجا,وي با تمام Paladinهايي که زماني هم رزم و همراه وي بودند روبرو ميشود,آنها آرتاس را خيانتکار خطاب ميکنند و به او اخطار ميدهند از اين مکان برود اما آرتاس بدون توجه به حرفهاي آنها و گذشته ي خود همه ايشان را قلع و قمع ميکند تا به استاد خود Uther ميرسد,Uther که هنوز از آرتاس نااميد نشده به او ميگويد که از اين مسير محلک و پر از تباهي دست بردارد و باز به مسير روشنايي و نور بازگردد اما وقتي آرتاس هدف خود از آمدن به آنجا را مي گويد Uther شگفت زده او را نظاره ميکند و خطاب به او ميگويد که لااقل حرمت جسد پدر خود را نگه دارد اما آرتاس که قصد بازگشت از مسير خود را ندارد به Uther درگير ميشود و او را به ميکشد.
Uther که زماني راهنماي آرتاس در تمامي مشکلات بود,او که آرتاس را از پسر خود بيشتر دوست ميداشت و اميد و آينده شواليه هاي Silverhand را در او ميديد حال به دست همين شاگرد کشته و محفلش به نابودي کشانده شد.
پس از آن آرتاس بقاياي پدرش را با بقاياي Kel’Thuzad جابجا ميکند و با برداشتن ظرف به سمت Quel’Thalas حرکت ميکند ادامه دارد…
Quel’Thalas سرزميني بسيار زيبا و سرسبز که محل زندگي High Elfهااي به شمار ميرفت که از سرزمينشان در برابر هر مهاجمي تا سر حد مرگ دفاع ميکردند!!
بنابراين با رسيدن آرتاس به آن محل وي با مقاومت بسيار شديد الفها به سرکردگي زني خوش سيما به نام Sylvanas روبرو شد,اما ارتش Scourge و قدرت شخص آرتاس بسيار بيشتر از توان مقاومت آنها بود و آرتاس به راحتي اولين سد دفاعي آنها را ميشکند!!
اما سيلوانس و يارانش که ميدانستند در صورت پيروزي آرتاس چيزي از Silvermoon باقي نمي ماند سعي در با خبر کردن الفهاي متحد با آنها و درخواست کمک مي کند,اما ارتش Scourge پيش از آن که سيلوانس موفق به اين کار شود حمله گسترده اي به کمپ وي را آغاز ميکنند.سيلوانس که به تنهایی یارای مقاوت ندارد در برابر آرتاس شکست میخورد و با مرگ او نابودی Silvermoon رقم میخورد!!
در لحظه مرگ آرتاس به بالای سر سیلوانس میرود و سیلوانس که از خود و یارانش رضایت کامل دارد با لبخندی طعنه آمیز به آرتاس میگوید که کارش را تمام کند تا وی همانطور که آرزو داشته در مرگی شرافتمندانه در حال دفاع از سرزمینش کشته شود اما دریغ که سرنوشتی بسیار شومی انتظار او را میکشد.
آرتاس که سیلوانس مشکلات زیادی برایش فراهم کرده بود به مرگ راحت وی راضی نمیشود و با به تباهی کشیدن روح الف و تبدیل او به بانشی اختیار را از او میگیرد تا او را برده ی لیچ کینگ کند و سپس او را مجبور میکند تا مردم و سرزمینش را به دست خود نابود کند.
پس از نابودی کامل Silvermoon آرتاس و ارتشش به سمت Sunwell حرکت میکنند که در راه به پادشاه سالخورده Quel’Thalas بر میخورند,آرتاس حتی از او نیز نمی گذرد و وی و تمام مردمش را از دم تیغ میگذراند,با رسیدن به چشمه آرتاس با استفاده از آن Kel’Thuzad را در قالبی جدید به زندگی برمیگرداند تا برای وی همراهی وفادار باشد,همراهی در هیچ شرایطی راضی به خیانت به آرتاس نمیباشد و همیشه پیرو وی خواهد بود.
آرتاس به همراه Kel’Thuzad به سمت Alterac حرکت میکنند و در راه Kel’Thuzad به آرتاس در مورد نقشه های Lich king و شروع Second Invasion که مربوط به بازگشت Demon lord Archimonde است توضیح میدهد.برای رسیدن به این هدف آرتاس و همراهش Kel’Thuzad تمامی ارکهای آن منطقه را که کنترل دروازه شیطانی را در دست داشتند را شکست میدهد وبا به کنترل درآوردن دروازه Kel’Thuzad موفق به صحبت با Archimonde میشود.
Archimonde فردی بینهایت قدرتمند بود که به همراه متحدان خود ده هزار سال پیش به این جهان حمله کرده بود و قصد نابودی آن را داشت ولی آن زمان وی در مقابل Night Elfها و سناریوس شکست میخورد و از این جهان رانده میشود اما حال به کمک Kel’Thuzad و آرتاس در حال بازگشت به این دنیا بود.
Archimonde به آنها میگوید که به سرزمین جادوگران یعنی Dalaran رفته و آنجا کتاب جادویی Medivh را بیابیند تا با آن وی را به این جهان احضار کنند.آرتاس به همراه Kel’Thuzad به آنجا میروند و با جادوگر بزرگ Antonidas که استاد معشوقه قدیمی آرتاس یعنی Jaina Proudmoore محسوب میشد روبرو میشوند.Antonidas که میدانست آرتاس دیر یا زود به آنجا نیز حمله میکند خود را در برای مقابله محیا کرده بود اما کمتر کسی توان مقابه با آرتاس و Frostmourne افسانه ای را دارد.با کشته شدن Antonidas و بدست آوردن spellbook of Medivh مقدمات بازگشت Archimonde محیا میشود.
با شروع مراسم احضار Archimonde توسط Kel’Thuzad ارتش آرتاس تحت هجوم بسیار شدید جادوگران که حاضر به انجام هرکاری برای جلوگیری از ورود Archimonde بودند مواجه میشوند,اما بالاخره Kel’Thuzad موفق به احضار Archimonde میشود اما وی در کمال تعجب آرتاس میگوید دیگر به Lich King و پیروانش نیازی نیست و Tichondrius وظیفه رهبری Scourge را بر عهده میگیرد.
Kel’Thuzad به آرتاس که تنها گذاشته شده بود و نقش وی نادیده گرفته شده بود میگوید که نگران هیچ چیز نباشد زیرا همه ی اینها توسط شخص Lich King پیش بینی شده بود و همه ی اینها جزیی از نقشه وی است.بنابراین آرتاس و Kel’Thuzad از آن مکان میروند و راه خود را از Archimonde جدا میکنند تا وی با نابودی شهر Dalaran شروع Second Invasion را اعلام کند.
دیگر تا مدتها از شوالیه مرگ و یار وفادارش خبری نمی شود تا اینکه وی در مقابل ایلیدان حضور میابد تا به وی برای شکست دادن Tichondrius کمک کند,آرتاس به ایلیدان میگوید که با نابودی Skull of Gul’dan قدرت بسیار زیادی به دست می آورد که میتواند به Tichondrius را شکست دهد.پس از نابودی Tichondrius به دست ایلیدان,آرتاس که از عمل خویش خرسند است باز در سایه ها ناپدید میشود تا به موقع باز وارد کارزار شود. ادامه دارد …
اکنون مدت زمانی از شکست Archimonde از اتحاد ارکها و انسانها و الفها میگذرد و آرتاس به خرابه های خانه اش Lordaeron بازمیگردد تا تخت و تاج گذشته اش را تصاحب کند و صاحب آن منطقه شود اما در آن منطقه با سه dreadlord که از جانب Archimonde به آنجا فرستاده شده اند تا جلوی هر گونه حیله ی احتمالی Lich King گرفته شود مواجه میشود.آن سه با دیدن آرتاس و شکست Archimonde از آنجا میگریزند.آرتاس به همراه Kel’Thuzad و سیلوانس در کنار خود تمامی انسانهای باقیمانده در آن سرزمین را نابود میکند اما در این بین آرتاس ناگهان درد شدیدی حس میکند و احساس میکند اندکی از قدرتش تقلیل یافته است.با این کم شدن تدریجی قدرت Lich King و آرتاس,سیلوانس که تا به آن روز تحت سلطه ی آنها بود بدون اینکه آرتاس متوجه شود باز اختیار خود را بدست میگیرد تا در خفا بر علیه آنها توطئه کند.
سیلوانس به طور پنهانی با آن سه dreadlord ملاقاتی را ترتیب میدهد تا با آنها متحد شده تا انتقام خود را از آرتاس بگیرد.طبق نقشه,آن سه به طور ناگهانی به آرتاس شبیخون زده و سعی در قتل وی می کنند اما آرتاس که هنوز هم قدرت فراوانی در خود داشت راه خود را از آن بین باز میکند و به خارج از شهر میگریزد.آنجا با بانشیهایی که زیر نظر سیلوانس هستند برخورد میکند,آرتاس که هنوز از خیانت آنها آگاه نیست به همراه آنها میرود تا با سیلوانس ملاقات کند اما سیلوانسی که دیگر عروسک خیمه شب بازی آرتاس نیست و قصد انتقام دارد.با رفتن در میانه جنگل ناگهان Lich King به آرتاس الهام میکند که به وی خیانت شده و مراقب اطرافیان خود باشد اما در آن لحظه سیلوانس ظاهر شده و با تیری زهر آلود به آرتاس وی را موقتا فلج میکند.آرتاس که قادر به تکان دادن بدن خود نیست ناامیدانه میگوید که کارش را تمام کند اما سیلوانس آرتاس را به یاد صحنه ای مشابه اما برعکس می اندازد و به وی می گوید که تنها چیزی که میخواهد عذاب دادن وی است و او را قرار نیست راحت بکشد.در آن هنگام Kel’Thuzad از سر رسیده و با سیلوانس درگیر می شود,سیلوانس مجبور به فرار میشود اما در آن هنگام به آرتاس میگوید که هیچگاه دست از تعقیب وی برنمی دارد و وی باید همیشه از انتقام سیلوانس بترسد.
آرتاس لحظاتی بعد رویای دردناک از Lich King مشاهده میکند که نیرویی مخرب و عجیب در حال نابودیی تاج و تخت یخ زده هست و از آرتاس میخواهد سریعا به سزمین یخ زده شمالی رفته و جلوی این کار را بگیرد.آرتاس که نمیداند آن نیروی مهلک چیست سریعا Kel’Thuzad را برای محافظت Lordaeron میگذارد و به سمت شمال سفر میکند.
بعد از سه هفته در حالی که نیروی لیچ کینگ و آرتاس به طور چشمگیری ضعیف شده آرتاس به سرزمینهای شمالی میرسد.در همان ابتدای ورود,وی و نیروهایش در نهایت تعجب با گروهی از Blood Elfها که توسط Kael’thas رهبری میشوند درگیر میشوند.اما در این هنگام پادشاه قدیم Azjol-Nerub یعنی Crypt lordی یزرگ به نام Anub’arak به کمک آرتاس و نیروهایش می آید و موفق به عقب راندن Blood Elfها میشود.در این هنگام Kael’thas به آرتاس هشدار می دهد اینها تنها طلایه داران سپاه وی بودند و ارتش کامل او و متحدانش مرگ آرتاس و اربابش را رقم میزنند.
با رفع شدن موقتی خطر Anub’arak به آرتاس توضیح میدهد که تاج و تخت یخزده کامل در محاصره ایلیدان و یارانش هست و رسیدن به آنجا از راههای معمولی غیر ممکن است و آنها بهتر است از راه زیر زمین و قلمرو قدیمی و خراب شده Azjol-Nerub رفته و با بیرون امدن در مقابل سپاه ایلیدان,آنها را غافلگیر کرده و وضعیت جنگ را به نفع خود عوض کنند.آرتاس که راه دیگری نمیبیند این پیشنهاد را میپزیرد.اما برای رفتن به آنجا آنها باید از نزدیکی Sapphiron,اژدهای فوق العاده قدیمی و قدرتمندی که خدمتگذار Malygos میباشد عبور کنند.با درگیر شدن با اژدها و شکست آن, آرتاس از باقیمانده های قدرت خود استفاده میکند تا با تبدیل جسد Sapphiron به frost wyrm او را تبدیل به خدمتگذار خود کند.
با رسیدن به قلمروهای قدیمی Azjol-Nerub در و گذاشتن frost wyrm در خارج از آنجا درهمان ورودی آرتاس با گروهی از dwarveها روبرو میشود.آنها به آرتاس می گویند که باقیمانده نیروهای Muradin ريش برزني هستند که پس از مرگ وی,توسط آرتاس اینجا تنها گذاشته شده اند و فرمانده فعلی آنها فردی به نام Baelgun Flamebeard هست.با پیش رفتن آرتاس و Anub’arak و باز کردن راه خود از بین نیروهای Baelgun و بازماندگان امپراطوری قدیمی Azjol-Nerub آنها با شخص Baelgun روبرو میشوند و وی را شکست میدهند.با رفتن به اعماق قلمرو و دیدن و شکست موجودات عجیبی که که هیچ کس تا بحال اسمی هم از آنها نشنیده,آرتاس و Anub’arak در کنار برج Lich King از زمین بیرون می آیند تا جلوی ایلیدان و یارانش را بگیرند.
با رسیدن به برج Lich King آرتاس اوضاع را از چیزی که فکر میکرد بدتر میبیند,نیروهای ایلیدان و متحدانش تقریبا تمامی منطقه را محاصره کرده بودند.آرتاس که با شکاف در تاج و تخت یخ زده رفته رفته قدرتش در حال کاهش بود پیروزی را غیر ممکن میبیند اما Lich King با الهام به وی میگوید که پیروزی در این نبرد برای آنها حیاتی هست و برای این کار تمام قدرت خود را به آرتاس میدهد تا بتواند همه را شکست دهد.آرتاس که قدرت خود را بازیافته میبیند امیدهایش را بدست می آورد و با Anub’arak آماده حمله به ایلیدان میشوند.آرتاس میدانست که برای ورود به برج باید هر چهار ابلیسک اطراف آن را قبل از ایلیدان به نفع خود فعال کند تا بتواند وارد برج شود.برای همین با مشورت Anub’arak نقشه های جنگ را بر این اساس میریزند.
با شروع شدن جنگ ابتدا به نظر میرسد که این نبردی بی پایان است زیرا قوای هر دو طرف تقریبا هم طراز هستند اما آرتاس و نیروهای Anub’arak که آشنا به سرزمین هستند و آنجا را خانه خود میدانند از طولانی شدن مدت زمان نبرد استقبال میکنند.پس از سپری شدن مدت زمانی طولانی نقشه آرتاس همانطور که انتظار میرفت جهت جنگ را به سمت آنها تغییر میدهد و با عقب راندن نیروهای دشمن آرتاس موفق به فعال کردن سه ابلیسک میشود.اما برای رسیدن به آخرین باید از سد ایلیدان عبور کند زیرا وی شخصا از آن محافظت میکند.آرتاس که میدانست که در نهایت مبارزه تن به تن وی با ایلیدان است که پیروزی را مشخص میکند به سمت وی حرکت میکند.با رسیدن به آخرین ابلیسک آرتاس و ایلدان در مقابل هم قرار میگیرند تا برنده نهایی مشخص شود.
آرتاس که میتوانست خشم را در چشمان ایلیدان حس کند اجازه می دهد اولین حمله را او انجام دهد و ایلیدان با گفتن این جمله که امروز کار Scourgeها به پایان میرسد به آرتاس حمله میکند اما آرتاس در آخرین لحظه موفق به دفع حمله وی توسط Frostmourne میشود.با دفع حمله,آرتاس با چرخشی سریع سعی در دریدن سینه ایلیدان را دارد که بالهای ایلیدان به کمکش آمده و وی را سریع از آرتاس دور میکنند.این بار نوبت آرتاس است که با حملات سنگین خود ایلیدان را زیر فشار قرار دهد اما سرعت عمل ایلیدان کار را برای وی مشکل کرده بود.اما با لحظه ای غفلت آرتاس موفق میشود یکی از سلاحهای ایلیدان را از دستان وی جدا کند و در همین لحظه Frostmourne را در شکم ایلیدان فرو میکند تا پیروز نهایی نبرد مشخص شود.
با شکست دادن ایلیدان,آرتاس بالای جسم بی رمق او میرود و خطاب به او می گوید به نفع توست دیگر به اینجا برنگردی زیرا باز در مقابل من شکست خواهی خورد.پس از آن با عبور از کنار ایلیدان خود را به آخرین ابلیسک میرساند تا با فعال کردن آن وارد برج شود.
با وارد شدن به برج و بالا رفتن از پله های آن از یک طرف آرتاس صدای نرزول را میشنود که آرتاس و Frostmourne را به سمت خود میخواد و از طرف دیگر خاطرات قدیمی به سراغش آمده,یاد Uther ,لحظات خوشش با Jaina و یا حتی Muradin که همرزمش در این سرزمینها بود.با بی توجه ای به این افکار و گذشته اش آرتاس به بالای برج میرسد که Lich King خطاب به او می گوید:”شمشیر را باز گردان. . .چرخه را کامل کن . . .و مرا از این زندان آزاد کن!”پس از آن آرتاس با ضربه ی Frostmourne این تاج و تخت یخزده را میشکند و با آزادی Lich King و گذاشتن کلاه خود وی,نرزول از زبان آرتاس میگوید:”حال ما یکی هستیم”